احمد جعفری یکی از معماران شاخص ایرانی است که در حوزه طراحی تمپارک فعالیت دارد.
او در سال۱۳۱۶ در اراک متولد شد. تحصیلات دبیرستان خود را در مدرسه البرز گذراند و در دانشگاه هنرهای زیبای تهران رشته معماری خواند. جعفری پس از پایان تحصیلات به آمریکا رفت و حوالی سال۱۹۶۶ وارد شرکت دیزنی شد و تا سال۲۰۰۴ در این شرکت فعالیت کرد.
در ادامه متن گفتوگوی ایسنا با این معمار ایرانی را میخوانید:
سال 1398 طی مراسمی از احمد جعفری تجلیل شد. در این مراسم، ویدیوهایی از سرگذشت او برای حضار به نمایش گذاشته شد که این معمار خاطراتی از زندگیاش را تعریف میکرد. ماجرای زندگیاش برایمان جالب بود. سالها فضاهایی رویایی را برای کودکان سراسر دنیا طراحی کرده بود و اکنون تنها آرزویش ایجاد امید برای کودکان سرزمینش ایران بود.
در این مراسم بارها به این موضوع اشاره شد که این معمار یا بهتر است بگوییم هنرمند، از شاخصههای معماری خاورمیانه در طراحی آثارش استفاده میکند. احمد جعفری این کار را به گونهای انجام میدهد که آدمها با حضور در فضایی که ایجاد کرده، گویی به یکی از مناطق خاورمیانه میروند.
شاگرد خوبی نبودم!
از او میخواهم که توضیح دهد چه شد که وارد رشته معماری شد؟ در بین صحبتهای او که کم و بیش شوخیهایی شنیده میشود، اینبار نیز با خنده میگوید: من از اراک به تهران آمدم و با پارتیبازی وارد دبیرستان البرز شدم و سال آخر در این دبیرستان درس خواندم. چون شاگرد خوبی نبودم دو سه تا تجدیدی داشتم. برای اینکه این تجدیدیها را قبول شوم مطالعه کردم و قبول شدم. زمانی که میخواستم به دانشگاه بروم دیگر تمام رشتهها در دانشگاهها پر شده بود و تنها رشتهای که مانده بود، معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. آن را هم میدانستم قبول نمیشوم ولی شانسی همان چیزهایی که خوانده بودم مربوط به آزمون ورودی این رشته بود و در نهایت قبول شدم. درواقع بین سههزار نفر، رتبه۵۰ را گرفتم. شانس خوبی بود. من اصلا به معماری فکر نمیکردم و تنها میخواستم به دانشگاه بروم.
این معمار همچنین درباره اینکه چه شد که به آمریکا رفت؟ یادآور میشود: سال اول که در دانشگاه بودم قرار بود نقشههای قدیم رم و یونان را کپی کنیم. من بلد نبودم کپی کنم. هنوز هم بلد نیستم؛ چراکه برای کار کردن ایده میگیرم و ایده را با دیدگاه خودم پرورش میدهم. آن زمان استادِ معروفی داشتم، خیلی آدم خوبی بود و با ما دوست بود. به من گفت در رشته معماری درس نخوان به درد تو نمیخورد، هیچی نمیشوی. همان حرف او باعث شد که من بیشتر تلاش کردم. سال دوم و سوم که شد دیگر کپی نداشتیم و به آموختهها و چیزهای موجود نگاه میکردیم، ایده میگرفتیم، ایده میدادیم و یواش یواش بهتر شدیم. ظرف پنج سال فارغالتحصیل شدم و از همه زودتر درسم را تمام کردم. بعضیها ۱۵سال طول میکشید تا درسشان را تمام کنند. جزو بهترین دانشجوها بودم و قرار بود از ایران به بوزار فرانسه (نام برجستهترین مدرسه عالی مربوط به هنرهای زیبا در کشور فرانسه) بروم ولی به من گفتند به ایتالیا بروم. من هم گفتم نمیروم و به آمریکا رفتم. پروژه پایاننامهام ممتاز و طرح پایاننامهام نامزد جایزه آقاخان شد.
شانسی وارد دیزنی شدم
از او سوال میکنم که چه شد وارد دیزنیلند شدید؟ باردیگر از واژه «شانسی» استفاده میکند و بیان میکند: شانسی شد که به دیزنیلند رفتم. در آمریکا با یک شرکت معماری روی کلیسا کار میکردم و مهندس سازه ما یک عرب بود که با هم دوست بودیم. پس از پایان آن پروژه بیکار میشدم. او به من گفت: «برو به دیزنی من قبلا در آنجا کار کردهام و استعفا دادم. الان شرکت خودم را دارم. برو شاید قبولت کنند.» من هم به آنجا رفتم و مصاحبه کردم و بالاخره من را قبول کردند. به من گفتند که ما مهندس میخواهیم. من هم گفتم من مهندس نیستم. گفتند: «خب پس به عنوان کمکمهندس کار کن»؛ این شد که استخدام و نقشهکش شدم و کمکم به معماری رسیدم. دیزنیلند خودش طراح نداشت و طرحها در مرکز خلاقیت دیزنی ارائه میشد. پس از یکسال مدیرکل تصمیم گرفت این شانس را به من بدهد که به مرکز خلاقیت بروم و تحت نظر استادان قوی دیزنی شروع به یاد گرفتن کنم.
جعفری ادامه داد: زمانی که وارد دیزنی شدم، تمام کسانی که آن را ساخته بودند، هنوز زنده بودند. با آنها کمکم یاد گرفتم چگونه طراحی کنم و خلاقیت به وجود بیاورم. اکنون غیر از من دیگر کسی از افرادی که شانس کار کردن با آن اساتید را داشته، نیست؛ چون همه یا فوت کرده یا رفتهاند. زمانی که والتدیزنی ساخت تمپارکها را شروع کرد، هفت نفر از کسانی که در استودیوهای ساخت انیمیشن، کارتونهای دیزنی را میساختند برای طراحی تمپارکها آورد. این هفت نفر شروع کردند به آموزش و انتقال آنچه از خلاقیت و رویا در استودیوهای انیمیشن مطرح بود. من شاید آخرین نفری باشم که توانستم با آن اسطورهها کار کنم. آن اساتید شامل جان هنچ، رولی کرامپ، کن اندرسون و... بودند. کن اندرسون رییس کل انیمیشن دیزنی بود که من دو سال با او در نمایشگاه جهانی آفریقا کار کردم. با جان هنچ نیز پروژههای زیادی داشتم که یکی از آنها در مراکش بود.
جعفری در ادامه در پاسخ به اینکه اولین پروژهای که در دیزنی انجام داده، چه بوده است؟ با خنده میگوید که یک توالت ساختهام!
پروژههای بعدی چه بود و به چه صورت پیش رفتید؟ پاسخ میدهد: بعد از آن به قسمت مرکز دیزنی در بخش خلاقیت رفتم. یک پاساژ خرید در فلوریدا بود که من بهعنوان یک معمار کوچک، البته کوچک که چه عرض کنم بزرگ بودم ولی جزو پاییندستیها، شروع به کار کردم. او میخندد و میگوید: بالاخره من که با پارتیبازی به آنجا رفته بودم و مثل اینکه از من خوششان آمد، یک سالی آنجا بودم. بعد از آن گویا یکی از فامیلهای والت دیزنی که کارگردان هنری معروفی هم بود، بازنشسته شد و من را جای او گذاشتند؛ یعنی یک دفتر به من دادند که به آن «گُلد کوئست» میگفتند. «گُلد کوئست» یکی از قسمتهای خیلی ویژه دیزنی بود. زود من را بالا بردند ولی خودم فکر میکردم پتانسیل آن را ندارم. کسانی که ۲۰سال با دیزنی کار کرده بودند هم چنین مقامی به آنها نداده بودند ولی به من دادند. کسانی که برای من کار میکردند معلوماتشان ۱۰برابر من بود. بهطورکلی از ورودم به دیزنی تا وقتی که به من دفتر دادند یک سال و نیم طول کشید.
کپی نمیکنم، الهام میگیرم
در ادامه بحث استفاده از فضای معماری خاورمیانه و حتی گاهی استفاده از فضای محل قدیمی زندگیاش در اراک را با او در میان میگذارم. کمی مکث میکند و سپس میگوید: آهان... در بازار فرانسه و تمپارک پاریس از معماری ایران استفاده زیادی کردم؛ البته اینطور نبود که بنای ساختمانهای ایران یا تهران را در آنجا پیاده کنم بلکه بیشتر روحیه معماری اسلامی و خاورمیانه را اجرا میکردم؛ چون همانطور که گفتم من هیچوقت کپی بلد نیستم و روحیهای که در محل موردنظر به وجود میآوردم در فضا حس میشد و مخاطب احساس میکرد در آن لحظه واقعا در خاورمیانه یا مراکش است.
او در همین راستا خاطرهای را تعریف میکند و میگوید: نمایشگاه جهانی مراکش را که کار کردم پسری را دیدم که در یکی از کوچهباغهایی که طراحی کرده بودم نشسته است. به او گفتم اینجا چکار میکنی؟ گفت: «یاد خونهمون افتادم»؛ در واقع به گونهای حس و حال محل زندگی آن پسربچه در آن محل پیاده شده بود که یک مراکشی فکر میکرد در قلب آمریکا در خانه خودش است. اینگونه نیست که ساختمانها را درست همانگونه که هستند پیاده کنم. کار من همانند فیلم است؛ میتوان گفت از فضای محل موردنظر الهام میگیرم. به همین دلیل معماران تمپارک اگر به عنوان مثال قصد پیادهسازی محیط و حال و هوای ترکیه را دارند، مخاطب باید احساس کند که در کوچه پسکوچههای آنجا راه میرود.
از او سوال میکنم که ایده طراحی معماری خاورمیانه را خودش پیشنهاد میداده یا از او درخواست میشده است؟ پاسخ میدهد: ایدههایی که میدادم همه دست خودم بود و کسی درخواست نمیداد، کسی هم با خلاقیتی که به کار میبردم مخالفت نمیکرد. اینکه من در یک پروژه از تم خاورمیانه استفاده میکردم، این ماهیت تنها برای یک قسمت بود، مثلا در تمپارک پاریس قسمت ورودیاش که بازار بود با تم خاورمیانه طراحی شده بود، سپس وارد فضای آفریقا میشدیم و بعدش قسمت کابوی آمریکا بود. درواقع هر بخش داستان خاص خود را داشت و انگار که از منطقهای به منطقهای دیگر مسافرت میکردیم.
حتی در خواب هم طراحی میکنم
احمد جعفری که معتقد است برای طراحی تمپارک باید سفر کرد تا بتوان حال و هوای موجود در فضای واقعی را پیاده کرد، بیان میکند: من مسافرت میکنم. میدانید چه میگویم؟ در مغزم از یک مملکت به مملکت دیگر، از یک ناحیه به ناحیه دیگر در حال مسافرت هستم؛ یعنی زمانی که طراحی میکنم اینگونه نیست که بنشینم و خط بکشم، بلکه خودم را در آن فضا میگذارم و اجازه میدهم روحیه آن به وجود بیاید، حتی گاهی اوقات چشمانم بسته است؛ یعنی خودم درحال راه رفتن در آن فضا هستم. سهبعدی فکر میکنم. این امر را نمیشود تشریح کرد و نتیجه سالها تجربه و علاقه است. از طرفی گاهی پیش آمده که در طراحی یک جا مشکلی بوده و نتوانستهام آن را حل کنم و خوابش را دیده و در خواب آن را حل میکنم. همیشه یک گوشه ذهنم در حال تجزیه و تحلیل کارم هستم؛ به همین دلیل شاید جواب نهایی را در خواب به دست بیاورم. گاهی نیمههای شب بیدار میشدم و طرح را کامل میکردم.
او در ادامه بیان میکند که کارمند کتابخانه دیزنی همیشه از دست او شاکی بوده؛ چون بارها تا ساعت دو یا سه نصف شب در آنجا میمانده و مطالعه میکرده است تا بتواند خودش را به بقیه برساند. کارمند کتابخانه نیز مدام از او سوال میکرده که کی میرود؟
جعفری بیان میکند: هر کسی با تلاش میتواند به یک نتیجه خوب دست پیدا کند. مهمترین چیز برای طراحی تمپارک، سفر است. خود من قبل از هر پروژه ۱۰روز مسافرت میرفتم؛ بهعنوان مثال برای طراحی محیط افریقا به جزیره لامو در کنیا رفتم یا اینکه برای دیزنی پاریس کل اروپا را زیر پا گذاشتم. اگر سفر نکنید، هر چقدر هم عکس ببینید و فیلم ببینید به جایی نمیرسید. سفر که میکنید باید در ناحیه موردنظر قدم بزنید، غذایشان را بخورید، مردم را ببینید، بوی فضا را استشمام کنید و... .
جعفری بار دیگر به کپی کردن بناهای اروپایی توسط معماران ایرانی بدون اینکه بدانند دلیل ساخت آن بنا چه بوده، اشاره میکند و میگوید: در دوره قاجار معمارانی بودند که به آنها پست کارت آرشیتکچر گفته میشده است. درواقع افرادی که به سفر خارجه میرفتهاند، برای این افراد کارتپستال میفرستاده و معماران اینجا بدون اینکه بدانند بنای روی کارتپستال به چه دردی میخورد، همان را کپی میکردند. به یاد دارم ابتدا که به اینجا آمدم، دیدم در ورودی همین پارک روی دیوار نرده گذاشتهاند. گفتم نرده برای چه گذاشتید؟ عکسی از ساختمان اصلی به من نشان دادند و گفتند: «خب اینجا نرده داره.»
با خنده ادامه میدهد: به آنها گفتم آنجا پشتش ساختمان بوده، نرده گذاشتهاند که کسی نیفتد. درواقع اصلا آن محیط را ندیده، در آنجا نبوده و چیزی را حس نکردهاند و همینطوری از خودشان یک چیزی درمیآورند. معماری که من علاقه دارم و در فیلمها میبینید، معماری خالی نیست و دارای روحیه ناحیه است که آن هم تا در محیط نباشی به وجود نمیآید. درواقع همانند طراحی صحنه است؛ بهصورتیکه یک چیز واقعی را در حالتی که همه باورشان شود، خوششان بیاید و خود را در آن محیط احساس کنند، طراحی کنید ولی چون در ایران الکی کپی میکنند نتیجه معماریاش چیزی که الان هست، شده است. بهگونهای که کنار یک ساختمان ۵۰طبقه یک ساختمان یک طبقه قرار دارد. گرچه در آن زمان اولین چیزی که به ما یاد دادند، این بود که سازههایمان نباید آلودگی بصری شهری ایجاد کنند ولی وقتی به ایران آمدم با افرادی مواجه شدم که هیچچیزی از این امر نمیدانستند.